راتاراتا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دنیای راتا

یک روز قبل از تولدت

سلام پسرم یک روز قبل از تولدت با هم رفتیم خون تانیا جون و تو با پارسا و پوریا کلی بازی کردی و خوش گذروندی و بعدش بردیمت لب دریا و دلت نمخواست بریم خونه .منو بابایی از خوشحالی تو لذت میبردیم ..دوست دارم ...
26 مرداد 1393

تبلور عشقی بی همتا

دلبندم ..بازشبی دیگر و بی تابی دیگر مرا فرا گرفته است هر روز بیشتر از روز قبل می فهمم که چه لذت توام با دردی دارد این مادر شدن این حس مادرانه هیچ منطق و زبانی سرش نمی شود وقتی طغیان می کند دیگر نمی توان آن را آرام کرد هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد هیچ دارویی تسکین دهنده آن نمی باشد امشب هم مثل شبهای دیگه نازنینم را در برندارم و این امر که چند روز دیگر صبر کن را نمی فهمم..... و نمی خواهم بفهمم فقط او را می خواهم با چشمان زیبا و محبت وصف ناپذیرش بدون تاخیر.... در همین لحظه می خواهم ولی کسی به من گوش نمی دهد..... به یکباره آنچنان تمنای بودنت را می کنم که ا...
19 مرداد 1393

اواسط 48 ماهگی

پسر گلم ازهمان ابتدای خواسته شدنت تاهمین امروز.هرروز وهرلحظه برایمان روز تازه ای ساختی اینکه آدمو شاد کنی با خنده هات شیرین کاری هات به تفکر وامیداری با رفتارات وعکس العملهات .همه این رفتارها این شادی ها این امیدها بواسطه ی تو در کنارمان پیش میاید من به داشتن تو افتخار میکنم وتنها شوق زندگی من هستی .پسرم دوست دارم همیشه مراقب شادبودنت باشی ومثل مامانت به خاطر دیگران وچیزهای بی ارزش غصه نخوری .من خوشحالم از اینکه تو پسر منی وخدا روشکرمیکنم که به من لیاقت مادر شدن رو داده وامیدوارم بتونم برات مادر خوبی باشم   ...
18 مرداد 1393
1